دل نوشته های پسر 16 ساله
آشنا خواهم ماند...با تمام غریبه ها ...در حیات خلوت دلم که کسی جز من نمیبیندش.
میدونم وقت ندارین و باید زود برین...ولی شما که تا اینجا اومدین...لااقل دست خالی نرین و حیات خلوت یه پسر ۱۶ ساله رو نیم نگاهی بندازین..ممنون توی یکی از صبح های ماه مرداد وقتی که نزدیک اذان بود پسری چشم های کوچولوشو به روی دنیا باز کرد...دنیایی که پر بود از خوبی و بدی.....مردی و نامردی....وفا و بی وفایی..این پسر بزرگ شد تا اینکه به مدرسه رفت ...یه پسر شیطونو ناز که همه دوسش داشتن هم تو مدرسه و هم توی خونه...و واقعا هم پسر خوبی بود زمان به سرعت میگذشت و پسر کوچولوی ماهم بزرگ میشد... و هر سال معدلش ۲۰ و ۱۹ میشد و میشد شاگرد اول کلاس ...اسم این پسر .... بود....یه پسر ساده که جز سادگی نمیشد صفت دیگه ای بهش داد وقتی این پسر وارد دبیرستان شد ...دید که دنیا رو همه مثل اون نمیبینن..این جا بود که فهمید..دنیا یه چیز دیگه هست...چیزی که اصلا با افکار اون جور نمیاد..کم کم این پسر احساس کرد که اخلاقش استثناییه....یه جور دیگه هست..به همین خاطر تنها شد...خیلی تنها...تنها تر از تنها...پس سعی کرد برای خودش یه دوست و همدم پیدا کنه..اون با سکوت و خلوت دوست شد ...یه دوست صمیمی تصمیم گرف برای اونا یه خونه بسازه...و....اینجا رو برای اونا درست کرد تا فقط خودش باشه و خودش....اون دوست داشتن رو به یه چشم دیگه نگاه میکنه ..عشق رو به یه چشم دیگه نگاه میکنه....چشمی تا حالا کسی با اون دنیا رو ندیده.....خوشحال میشم برای این پسر حرف های دلتون رو بذارین(آشنا)
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |